ﺧﻂ ﮐﺸﯿﺪﻡ ...
ﺍﻭﻥ فکر ﮐﺮﺩ ﻫﻤﻪ ﻣﺜﻪ ﻣﻨﻦ ...
ﺭﻓﺖ ﺳﺮﺍﻍ ﺑﻘﯿﻪ . ...
ﻣﻨﻢ فکر ﮐﺮﺩﻡ ﻫﻤﻪ ﻣﺜﻪ ﺍﻭﻧﻦ . ...
ﺧﻂ ﮐﺸﯿﺪﻡ ...
ﺩﻭﺭ ﻫﻤﻪ ...
ﺍﻭﻥ فکر ﮐﺮﺩ ﻫﻤﻪ ﻣﺜﻪ ﻣﻨﻦ ...
ﺭﻓﺖ ﺳﺮﺍﻍ ﺑﻘﯿﻪ . ...
ﻣﻨﻢ فکر ﮐﺮﺩﻡ ﻫﻤﻪ ﻣﺜﻪ ﺍﻭﻧﻦ . ...
ﺧﻂ ﮐﺸﯿﺪﻡ ...
ﺩﻭﺭ ﻫﻤﻪ ...
چقدر تلـــــخه ....
بـــه همـه آرامش بدی !!! ولی وقتی خودت یه شونه ی
گرم برای دلتنگیهات بخوای...
هیــــچ کـــــــس کنارت نباشه.
هيچكس...
شکست سکوتم
اینک درخت های بارور باور
در مسیر جاده های نمناک عشق سیاه پوشیدند
و ما هر کدام کوله بار جوانی دیگری بر دوش
از شیب تند عاطفه
با پاهایی چوبین
و دست هایی چون پیچک
و چشم هایی متورم از حجم عشق می گذریم
** ** **
انگار در ادامه ی این راه
چیزی نمانده است جز مشتی خاکستر
آنسان که زیر پوشش خاکستر
چیزی نمانده است جز خاکستر
** ** **
ما ناگزیزیم متوقف شویم
روی عقربه های سیاه ساعت
میدونی چیه رفیق؟
حکایت زندگی ما شده مث ««دکمه ی پیرَن»»
اولی رو که اشتباه بستی تا آخرش اشتباه میری.....
بدبختی اینه که زمانی به اشتباهت پی میبری که رسید
ی به آخرش.....
بچه که بودیم شبها فکر میکردیم که فردا چی بازی کنیم ؛ الان فکر میکنیم قراره زندگی چه بازی بکنه باهامون.....
آدم های برای هم سنگ تمام میگذارند اما نه وقتی در میانشان هستی نه!!!
آنجا که در میان خاک خوابیدی ««سنگ تمام »»را میگذارند و میروند.....
تقصیر از من است،همان زمان که گفتی قول بده همیشه در کنارم بمانی!
یادم رفت بپرسم کنار خودت یا خاطراتت........
ما دو تن مغرور
هر دو از هم دور
وای در من تاب دوری نیست
ای خیالت خاطر من را نوازشبار
بیش از این در من صبوری نیست
بی تو من تنهای تنهایم
من به دیدار تو می آیم
(حمید مصدق)
ای کاش احساسم گلی می بود ، میریخت عطرش را به دامانت
یا مثل یک پروانه پر میزد ، رقصان به روی طاق ایوانت
.
ای کاش احساسم کبوتر بود ، بر بام قلبت آشیان میکرد
از دست تو یک دانه برمیچید ، عشقی به قلبت میهمان میکرد
.
ای کاش احساسم درختی بود ، تو در پناه سایه اش بودی
یا مثل شمعی در شبت میسوخت ، تو مست در میخانه اش بودی
.
ای کاش احساسم صدایی داشت ، از حال و روزش با تو دم میزد
مثل هزاران دانه برفی ، سرما به جان دشت غم میزد
.
ای کاش احساسم هویدا بود ، در بستر قلبم نمی آسود
یا در سیاهی دو چشمانم ، خاموش نمیگشت و نمی آلود
.
ای کاش احساسم قلم میگشت ، تا در نهایت جمله ای میشد
یعنی که “دوستت دارم”ی میگشت ، تا معنی احساس من میشد !